زنی که روز
ندارد زنی که شب دارد
زنی که درد ندارد زنی که تب دارد...
زنی که
داغ غمی ناگزیر در قلبش
و حس تلخ «جدایی بی سبب» دارد
زنی که واکنش
یک کنش درون خود است
زنى که مشکل او ریشه در عصب دارد
زنی که با همهیی زن شدن
موافق نیست
و از لحاظ زبانی به زن نسب دارد
زنى که حاصل یک انقلاب بیرونیست
زنی که حامل
یک جبر کاملن تلخ است
زنی که جبرترین
جبر ممکن جبر است
زنی که زیر لبش با خودش میاندیشد
که زن
همیشه به زن بودنش لقب دارد
زنی که
هیچکسی
عاشقش نخواهد شد
زنی که حرف ندارد...
زنی که لب دارد
طبقهاول ـ اول شرقی/ مرحوم سید احمد حسینی/ نشر نیماژ
گفتند بهار
پشت هم گریه کنیم
بگذار که با شروع غم گریه کنیم
تا باورشان شود که ما یک نفریم
بگذار که تا به جای هم گریه کنیم
طبقه اول ـ اول شرقی/ مرحوم سید احمد حسینی/ نشر نیماژ
اگر تنهایی اجازه میداد و ترس از نوشتن همراهم نبود.
اگر ترس از نوشتن نبود هیچوقت تو را خصوصن آبی خطاب نمیکردم.
و اگر خصوصن آبی نبود به خاطر اینهمه تنهایی میمُردم.
حالا به افتخار تمام ترسهایم صدایت میزنم.
ای که از گوشهی چشمانت بهار آغاز میشود و زیبایی، کلمه را پیدا میکند و به شکوفایی میرسد.
به همین خاطر نه به خاطر خاطرهای، بلکه تنها به همین خاطر صدایت میزنم: خصوصن آبی!
من را بگیر در بغلت افتخار کن
با من به شیوهیی خود من انتحار کن
تنهاییام بزرگتر از فهم واژههاست
جایی کسی که نیست به من افتخار کن
شلیک کن به سمت خودتت...
سمت مرگ...
من...
شلیک میکنم به خودم
تو فرار کن
با خود ببر مرا به جهان نبودها
اینبار پایی زندگی من قمار کن
...
...
اردیبهشت
بی تو برایم جهنم است
اردیجهنمی که همیشه پُر از غم است
اینجا
به اوج عشق و علاقه نمیرسی
اینجا حضور خاطرهها
گیج و مبهم است
میترسم از خودم
به خودم طعنه میزنم
ایـن طعنهها
بـرای رسیـدن به تو
کم است
هر لحظه
مثل صاعقه در من نشستهای
سیلی دست حادثههامان
چه محکم اسـت
کاری بـه جز شکستن وزن غزل نبود
وقتی کـه زخـم قافیهات
عین مرهم است
اردیبهشت
گفتی و گفتم:
نمیروم
آخر
بهشـت بی تو برایم
جهنم است