مرحوم سید احمد حسینی/ چسبی به نام زخم غزل متن

شـعـر دنـیـای بـهـتـری آورد...

مرحوم سید احمد حسینی/ چسبی به نام زخم غزل متن

شـعـر دنـیـای بـهـتـری آورد...

من یک درخت بودم

کسی نیست که بیرون از این خواب‌ها بیدار باشد.

راستش را بخواهید هیچ‌کس در خواب‌هایم نیست.

زنده‌ها خواب نمی‌بینند.

راستش را اگر بخواهید من یک درخت بودم.

 





سبک کاملن هندی


تنهایی یک رود را یک جو نمی‌داند

عطر خوش بابونه را

راسو نمی‌داند

 

ابرو

به نازک کاری اش

عمری‌ست می‌بالد

ما

چشم ابروییم امّا

او نمی‌داند

 

هی می‌نشیند

ورد می‌خواند به فنجانم

تقسیم دنیا را مگر جادو نمی‌داند

 

زنبورها

لای‌ی شقایق عشق می‌جویند

چیزی از این ها بیشتر

کندو نمی داند

 

موی طلایی تو را خورشید می‌بافد

زیبایی‌ات را غربت شب بو نمی‌داند

 

ما ناز را

در پرده پیچیدیم و خوابیدیم

تنهایی‌ی یک شیر را آهو نمی‌داند

 

انگشت‌هاشان با ترنجی گفتگو کردند

از دل بریدن را

لب چاقو

نمی داند

 

سنگی که می‌افتد

فقط

افتادگی دارد

بغض گلوی‌ی دره را ترسو نمی‌دانی...

 


مجموعه غزل‌متن طبقه ی اول ـ اول شرقی/ مرحوم سید احمد حسینی/ نشر نیماژ 

زن/ جیر



زنی که روز

ندارد زنی که شب دارد

زنی که درد ندارد زنی که تب دارد...

 

زنی که

داغ غمی ناگزیر در قلبش

و حس تلخ «جدایی بی سبب» دارد

 

زنی که واکنش

یک کنش درون خود است

زنى که مشکل او ریشه در عصب دارد

 

زنی که با همه‌ی‌ی زن شدن

موافق نیست

و از لحاظ زبانی به زن نسب دارد

 

زنى که حاصل یک انقلاب بیرونی‌ست

زنی که حامل

یک جبر کاملن تلخ است

زنی که جبرترین

جبر ممکن جبر است

زنی که زیر لبش با خودش می‌اندیشد

که زن

همیشه به زن بودنش لقب دارد

زنی که

هیچ‌کسی

عاشقش نخواهد شد

زنی که حرف ندارد...

زنی که لب دارد



طبقه‌اول ـ اول شرقی/ مرحوم سید احمد حسینی/ نشر نیماژ



مرا به او بخواهانید او شخصن مرا نمی‌خواهد/ به رضا براهنی


گفتند بهار

پشت هم گریه کنیم

بگذار که با شروع غم گریه کنیم

تا باورشان شود که ما یک نفریم

بگذار که تا به جای هم گریه کنیم



طبقه اول ـ اول شرقی/ مرحوم سید احمد حسینی/ نشر نیماژ






صدایت می‌زنم: خصوصن آبی!


اگر تنهایی اجازه می‌داد و ترس‌ از نوشتن همراهم نبود.

اگر ترس از نوشتن نبود هیچ‌وقت تو را خصوصن آبی خطاب نمی‌کردم.

و اگر خصوصن آبی نبود به خاطر این‌همه تنهایی می‌مُردم.
حالا به افتخار تمام ترس‌هایم صدایت می‌زنم.

ای که از گوشه‌ی چشمانت بهار آغاز می‌شود و زیبایی، کلمه را پیدا می‌کند و به شکوفایی می‌رسد.

به همین خاطر نه به خاطر خاطره‌ای، بلکه تنها به همین خاطر صدایت می‌زنم: خصوصن آبی!