عشق سخاوت است.
آرامشیست که دیگری را به جان خویش میافکند و خویشتن میسازد.
عشق تبادل روحیست که در دو تن زیست میکند و هرگز به پیر شدن نمیاندیشد.
همانگونه که هیچکس از یاد نخواهد برد آنچه در تن ماست.
بعد از جنگ
پدربزرگ
برای درختانی که
جان سالم به در بُرده بودند
کلاسهای توجیهی میگذاشت و
از آسیبهای اجتماعی تبرها
حرف میزد
سیزده ـ پنجاه و نه/ چاپ دوم
مرحوم سید احمد حسینی
عطر خوش بابونه را
راسو نمیداند
ابرو
به نازک کاری اش
عمریست میبالد
ما
چشم ابروییم امّا
او نمیداند
هی مینشیند
ورد میخواند به فنجانم
تقسیم دنیا را مگر جادو نمیداند
زنبورها
لایی شقایق عشق میجویند
چیزی از این ها بیشتر
کندو نمی داند
موی طلایی تو را خورشید میبافد
زیباییات را غربت شب بو نمیداند
ما ناز را
در پرده پیچیدیم و خوابیدیم
تنهاییی یک شیر را آهو نمیداند
انگشتهاشان با ترنجی گفتگو کردند
از دل بریدن را
لب چاقو
نمی داند
سنگی که میافتد
فقط
افتادگی دارد
بغض گلویی دره را ترسو نمیدانی...
مجموعه غزلمتن طبقه ی اول ـ اول شرقی/ مرحوم سید احمد حسینی/ نشر نیماژ
گفتند بهار
پشت هم گریه کنیم
بگذار که با شروع غم گریه کنیم
تا باورشان شود که ما یک نفریم
بگذار که تا به جای هم گریه کنیم
طبقه اول ـ اول شرقی/ مرحوم سید احمد حسینی/ نشر نیماژ
اگر تنهایی اجازه میداد و ترس از نوشتن همراهم نبود.
اگر ترس از نوشتن نبود هیچوقت تو را خصوصن آبی خطاب نمیکردم.
و اگر خصوصن آبی نبود به خاطر اینهمه تنهایی میمُردم.
حالا به افتخار تمام ترسهایم صدایت میزنم.
ای که از گوشهی چشمانت بهار آغاز میشود و زیبایی، کلمه را پیدا میکند و به شکوفایی میرسد.
به همین خاطر نه به خاطر خاطرهای، بلکه تنها به همین خاطر صدایت میزنم: خصوصن آبی!
من را بگیر در بغلت افتخار کن
با من به شیوهیی خود من انتحار کن
تنهاییام بزرگتر از فهم واژههاست
جایی کسی که نیست به من افتخار کن
شلیک کن به سمت خودتت...
سمت مرگ...
من...
شلیک میکنم به خودم
تو فرار کن
با خود ببر مرا به جهان نبودها
اینبار پایی زندگی من قمار کن
...
...