تو نیستی تهران غربیستان آدم هاست
تو نیستی... نه نیستی تهران مان تنهاست
تو نیستی من شک ندارم زود خواهم مرد
تو نیستی بی بی کنار حوض ماهی هاست
تو نیستی...
دارد خیابان های شهر از درد...
تو نیستی نام تو
بر این کوچه پابرجاست
تو نیستی تو رفته بودی زود برگردی
تو نیستی این روزهای تلخ بی معناست
تو نیستی
نام تو را تکرار خواهم کرد
تو نیستی
نام تمام دختران ساراست
تو نیستی من غرق خواهم شد درون تو
تو نیستی اما لباس آبی ات دریاست
تو نیستی من با خیالت هم قدم بودم
تو نیستی از دور جای خالی ات پیداست
ساراییسم دو مجموعه غزل متن مرحوم سید احمد حسینی
آنقدر خسته بودی، می خواستی بخوابی
دیشب تو خواب بودی، در کوچه باد آمد
در کوچه برگ ها را از شاخه ها گرفتند
در کوچه باد آمد، دیشب تو خواب بودی!
دیشب تمام کوچه در خانه ی تو بودند
تو شمع بودی آن ها پروانه ی تو بودند
بی بی کنار تخت ات، قرآن به سر گرفته
عکس تو برق می زد، لای کتاب بودی
بی بی کنار پایت تا صبح گریه کرده آ
آهسته پیش رفتم گفتم: که بر میگرده
دیشب تو ابرها را برداشتی نبارم
تو غرق خواب بودی، بی اضطراب بودی
دیشب صدای بغض ات، در خانه شعله ور شد
دیشب کسی ندانست می خواستی بمیری
می خواستی برای تنهایی عمیق ات
گریه کنی بمیری! خیلی خراب بودی
از پنجره گذشتی رفتی به سوی دریا
آهسته بغض ها را خوردی کنار ساحل
می خواستی بخندی گریه امان ندادت
می خواستی نترکی، اما حباب بودی
دیشب کنار دریا تور سفید دیدم
ماهی کوچک من! دیشب عروس بودی
دیشب جنازه ای را از تخت تو گرفتند
دریا به حرف آمد، در کوچه برف آمد
سارای خسته ی من! دیشب تو خواب بودی
داستان مرا به دست گرفت از ته قصه ام روایت کرد
من خودم قاتل خودم بودم از خودم قاتلم شکایت کرد
نفس اماره ام به بادم داد بی کسی عشق را به من آموخت
خودکشی، مرگ را به یادم داد یاس در باورم سرایت کرد
سگ ولگرد کوچه ها بودم وغ وغ ام را شنیده ای حتمن
زخم روح مرا مداوا کن بوف کورت مرا هدایت کرد
احتمالن به یاد خواهی داشت زن لکاته ای که می رقصید
بین رجاله ها که می خواهند [زن لکاته هم اجابت کرد ]
متن این داستان غم انگیز است عصر مشروطه های تبریز است
عشق در بسترش گلاویز است [قاتلی که به قتل عادت کرد]
خون بهای شرافت تن را لکه ی سرخ روی دامن را
هفت شب توی خون خود غلتید غسل کرد و سپس عبادت کرد
تق تتق با اجازه قاضی... شق ششق با اجازه ی جلاد
جرم در متن شعر رخ داده قاضی از مجرم اش حمایت کرد
یک دهن استکان تلخی را آن طرف مولوی بلخی را
شمس در چاه دشمنی افتاد (قاتل از قصد قتل صحبت کرد)
عین عین القضات قاضی شد چشم در چشم قاتلش انداخت
زن لکاته مدعی تر شد ادعا از سر شرافت کرد
هیات منصفه به شور نشست قاتل از متن شعر بیرون است
علت قتل ها مشخص نیست ( یک گلوله به زن اصابت کرد)
.
.
از کتاب #ساراییسم_دو
#مرحوم_سید_احمد_حسینی
#مرحوم_سیداحمدحسینی
#سید_احمد_حسینی
#سیداحمد_حسینی
#احمد_حسینی
#احمدحسینی
https://www.instagram.com/saraeesm/
تو نیستی تهران غربیستان آدم هاست
تو نیستی... نه نیستی تهران مان تنهاست
تو نیستی من شک ندارم زود خواهم مرد
تو نیستی بی بی کنار حوض ماهی هاست
تو نیستی...
دارد خیابان های شهر از درد...
تو نیستی نام تو
بر این کوچه پابرجاست
تو نیستی تو رفته بودی زود برگردی
تو نیستی این روزهای تلخ بی معناست
تو نیستی
نام تو را تکرار خواهم کرد
تو نیستی
نام تمام دختران ساراست
تو نیستی من غرق خواهم شد درون تو
تو نیستی اما لباس آبی ات دریاست
تو نیستی من با خیالت هم قدم بودم
تو نیستی از دور جای خالی ات پیداستاز کتاب: ساراییسم دو
مرحوم سید احمد حسینی
همچنین میتوانید این غزل متن را اینجا بشنوید.