از این که به درخواست ما برای گفتگو درباره شهید عزیزمان، شاهدمان، معلم ارجمندمان، استادمان علی شریعتی عزیز پاسخ مثبت دادید پیشاپیش تشکر و سپاسگزاری می کنیم؛ و سلام ها و درودهای قلبی و صمیمانه خود را تقدیم تان می کنیم.می دانیم که استاد، خوانندگان فراوان و پیروان بیشماری دارد. درباره دکتر شریعتی کارهای علمی متعددی صورت می گیرد، رساله ها و تزهای دانشگاهی و کتاب های قابل توجهی نوشته می شود. اما با این حال و به رغم همه پژوهش هایی که انجام می شود بازتاب اندیشه های دکتر در اذهان، مختلف است. لطفا به ما بگویید به عنوان نزدیکترین کس به او، وقتی به دکتر شریعتی با همه ابعاد وجودی اش فکر می کنید چه چیزی بیدرنگ برای شما تداعی می شود؟
اخلاص؛ و این حقیقت که خداوند به کسانی که با اخلاص و فداکاری در راه مردم فعالیت و روشنگری می کنند و تلاششان این است که سطح فرهنگ جامعه را ارتقاء دهند، پاداش می دهد و ارزش آن ها را بالا و بالاتر می برد. اخلاص از ویژگی های بارز دکتر شریعتی بود. آن چه او برای دیگران می خواست بیشتر از چیزی بود که برای خود یا خانواده اش می خواست. کار با اخلاص اثر فراوانی دارد و به همین دلیل است که شریعتی بر جامعه تاثیر گذاشته است. دوستان و مخالفان و منتقدان همه در موضوع اخلاص او متفق القولند. البته بر سر افکار او و اثراتی که برای جامعه به دنبال داشته است اختلاف نظر و تفسیر وجود دارد.عده ای معتقدند اندیشه های دکتر شریعتی برای جامعه مفید بوده است. در میان مخالفین و منتقدین دو گرایش عمده وجود دارد. از یک سو کسانی که پروژه رفرم دینی او را منفی می دانند و مانعی برای مدرن شدن جامعه، و جریانات سنتی و گروهی از روحانیون سنتی که نگاه شریعتی به دین را التقاطی ،انحرافی تلقی می کنند.
شمار قابل توجهی از روحانیون هم البته با دکتر شریعتی همراهی داشته اند …
توضیح خواهم داد. به نظر من که با شریعتی زندگی کرده ام، او با تمام وجود همه خوبی ها را برای مردم می خواست. مثلا در فامیل، نگران بود که چرا فلان دختر یا پسر بی سواد است. آن ها را تشویق می کرد درس بخوانند. مقید بود به روستا برود، با مردم بجوشد و مشکلاتشان را حل کند.
دکتر در کهک به دنیا آمده یا در مزینان؟ اگر ممکن است کمی درباره وضعیت قومی اجتماعی آن مناطق که شریعتی دوران کودکی اش را در آن جا گذرانده بفرمایید.
استاد محمد تقی شریعتی پدر دکتر شریعتی قبل از این که ازدواج کند، زمانی که طلبه بوده است برای ادامه تحصیلات دینی، به مشهد می رود. او بعدها با دختری که اهل کهک بوده ازدواج می کند. این خانم وقتی باردار می شود برای زایمان به روستای خودشان یعنی کهک می رود. به این ترتیب دکتر شریعتی در کهک یا کاهک متولد می شود. البته اصلیت دکتر شریعتی و اجدادشان مزینانی بوده اند و مرحوم استاد محمد تقی شریعتی معتقد بود پسرش علی در اصل مزینانی است. فاصله این دو روستا با یکدیگر یکی دو کیلومتر بیشتر نیست و تفاوت فرهنگی ای میان این دو وجود ندارد. روستاهایی در حاشیه کویر. مزینان البته روستایی است با قدمت چند قرنه . و در گذشته ها حوزه علمیه فعالی داشته است که توسط ملا هادی سبزواری تاسیس شده بوده است.
شریعتی خود متعلق به خانواده ای است روحانی و به تعبیر خودش «اجدادش همه از عالمان دینی» بوده اند. اساساً انتخاب نام شریعتی برای خانواده بر اساس همین سنت صورت گرفته است . در زمانی که گرفتن شناسنامه اجباری می شود (در دوره رضا شاه) نام شریعتی را بر می گزینند: اهل شریعت. البته پدر شریعتی، استاد محمد تقی شریعتی پس از آنکه تحصیلات مقدماتی و سطح را در حوزه مشهد به اتمام می رساند از لباس روحانی خارج می شود و وارد آموزش و پرورش می شود. علی شریعتی در نتیجه در دامن خانواده ای روستایی اما مقیم مشهد و فرهنگی و مذهبی بزرگ می شود. خانواده او هیچ گاه رابطه شان با روستا قطع نبوده و تابستانها را در روستا می گذراندند. روستاهای کویری، از محرومترین روستاها در آن زمانه بود. آب و برقی وجود نداشت، جاده کشی وجود نداشت و…
به این موضوع هم شریعتی اشاره می کند و به این محرومیت مباهات می کند. می گوید:« از نقطه ای برخاسته ام کویر. جایی که هیچ آبادی ای نیست و از خاندانی که خون هیچ شریفی در آن نیست». و مقصودش این که خانواده اش هیچ نسبتی با خان روستا نیز نداشته است. در هر حال رعیت هم نبوده اند. از نخبگان فرهنگی روستا محسوب می شده اند. مهم تربیت شریعتی است که در خراسان بوده، چون پدرش در مشهد زندگی می کرده است و علی را هم بعد از تولد به مشهد می برند. آن ها در مشهد زندگی معمولی ای داشته اند. منزل پدربزرگ علی در حال حاضر در کهک در اختیار سازمان میراث فرهنگی است و به آن رسیدگی می کنند. شریعتی به منطقه کهک و مزینان علاقه داشت. در وصیت نامه ای که هنگام خروج از ایران نوشته است می گوید با صندوق خیریه فاطمه الزهرایی که راه انداخته بود، قبرستان اجدادی شان را به یک باغ ملی تبدیل کنند. که این انجام شد و البته ساختمان آن در حال حاضر در اختیار اداره پست و تلگراف است. شریعتی یک متفکر بود اما وقتی به روستا می رفت با کلی هدیه و این طور چیزها برای بچه ها به آن جا می رفت. کهک و مزینان روستاهای کوچکی بودند و جمعیت کمی هم داشتند. مردمشان هم اغلب با فقر و تنگدستی زندگی می کردند.
آیا اتفاق افتاده بود دکتر خاطره ای فراموش نشدنی را با شما درمیان بگذارد؟ اگر پاسخ مثبت است و اشکالی ندارد ممکن است آن را برای ما بازگو کنید؟
بله، مثلا یکی از خاطراتش مربوط به زمان زندانش بود. تیمسار زندی پور رییس زندان کمیته شهربانی بود. همان جا که علی را 18 ماه در سلول انفرادی نگه داشتند. همان سلول را امروز در معرض دید عموم گذاشته اند. در بازگشایی آن ما را هم دعوت کردند. سوسن دخترم رفت اما من نرفتم چون حالم بد می شد. می گفت زندی پور وقتی به سلول من آمد آنقدر سیگار کشیده بودم که مرا ندید. به همکارانش گفت پس این علی شریعتی کجاست. که گفتم من این جا هستم. می گفت هربار که مرا به بازجویی می بردند همین زندی پور می گفت: “علی شریعتی تو اَعدامی اَعدام” کلمه اعدام را با فتحه ادا می کرده؛ اهل شهر اراک بوده است. و جالب این است که پانزده روز قبل از این که علی آزاد شود زندی پور را ترور کردند و کشته شد.
شاه برای تعطیلات زمستانی به سوئیس رفته بود، که یکی از مقامات الجزایری که بعدها رییس جمهور شد در دیدار با شاه از او می خواهد شریعتی را آزاد کند. نوروز سال 54 بود که علی شریعتی را آزاد کردند. یادم نمی رود آن شب تا دیر وقت در مقابل در زندان بودیم تا بالاخره دکتر را آزاد کردند. مونا دختر کوچکم مدام گریه می کرد. چون پدرش را تا آن لحظه درست ندیده بود و او را نمی شناخت.
یکی دیگر از خاطرات لذت بخشش این بود که بعد از آزادی می گفت: “من اینم؛ هجده ماه انفرادی، آخ هم نگفتم.” 18 ماه زندان انفرادی واقعا مشکل است. علی از نظر بدنی خیلی سالم بود. این که می گویند زمان مرگ سرطان داشت یا سکته کرد و از این قبیل مسایل، همه نادرست است. من این ها را در کتابم نوشته ام. نیروی ایمانش عجیب بود و هیچ بیماری هم نداشت.
اما سیگار زیاد می کشید …
بله، استاد محمد تقی شریعتی هم زیاد سیگار می کشید…
شما از او نمی خواستید کمتر سیگار بکشد؟
چرا، می گفتم. ولی توجه داشته باشید پدرش هم زیاد سیگار می کشید و با این حال 81 سال عمر کرد. علی در سال 1356 که کشته شد 44 سال را هم نداشت. از من یک سال بزرگتر بود.
شما معتقدید دکتر کشته شده است؟
من نمی توانم قاطعانه بگویم. اما این را بگویم قانون در آن زمان این طور بود که من که کارمند دولت بودم ضامن او شدم تا بتواند از کشور خارج شود. ماه بعد از خروج او که قرار بود با فرزندانم به او بپیوندم ممنوع الخروج شدم. در فرودگاه مانع من شدند. به او تلفن کردم و گفتم نمی گذارند از کشور خارج شوم تو برو و سوسن و سارا را از فرودگاه به خانه ببر. در اسناد ساواک که بعدها منتشر شد دیدیم که ساواک پنجاه نفر را مامور کرده بود مراقب او باشند. خب این ها سند است. من که در آن جا نبودم ببینم او را چطور کشته اند. باید کالبد شکافی می شد که آن هم انجام نگرفته است.
دخترم یکی دوسال پیش به بیمارستان شهر ساتامپتون مراجعه کرده بود تا رد پایی پیدا کند و اثری نیافت. چنین مطالبی بعد از گذشت چهل سال اعلام می شود. حالا من نمی توانم با قاطعیت بگویم او را کشته اند یا خودش از دنیا رفته است. به هرحال نباید فشارها و شوک های فراوانی را که بر او وارد می شد فراموش کرد. او وقتی می دید من با چهار فرزند کوچک در ایران گرفتار مشکلات فراوانی از جمله سر و کله زدن با ساواک هستم و ممنوع الخروج هم شده ام، سخت می توانست تحمل کند.
آیا شما خاطراتی از او دارید که هیچگاه فراموش نکنید؟
بله فراوان است. خاطرات من علاوه بر عشق و دوستی، مربوط به فراز و نشیب های زندگی سختمان است. ما همدیگر را خیلی دوست داشتیم. خاطراتی که مربوط به آشنایی مان در دوران دانشجویی در دانشگاه مشهد است ، البته فراموش نشدنی است. جوانی شوخ طبع و بذله گو و در عین حال متفکر و شاعر پیشه. همان موقع هم به دلیل نسبتش با استاد شریعتی و البته ترجمه ابوذر غفاری و سلسله مقالاتی که در روزنامه خراسان می نوشت در میان دانشجویان شناخته شده بود. خیلی وقتها سر کلاس نمی آمد و یا دیر می آمد و استاد از ما می خواست که برویم و از کافه تریای دانشگاه صدایش کنیم.
جلسات شعر برگزار می کرد و به بسیاری از دانشجویان در کار درسی شان کمک می کرد. شخصیت محبوبی در دانشکده بود. به سر و وضعش هم بی اعتنا بود. این بی اعتنایی به زندگی روزمره و مشغولیت مدام فکری و سیاسی، گاه مشکل آفرین می شد. ببینید مثلا در دوران دانشجویی در فرانسه سالهای60 ما درسخت ترین شرایط بودیم، پسرم احسان که دو ساله بود شدیدا تب کرده بود، درد می کشید، من واقعا نمی دانستم چه باید بکنم و علی در جلسات سیاسی و مبارزاتی بود. فردای آن روز احسان در بیمارستان بستری شد و تازه بعد از دو روز علی باخبر شد و آمد. یادم می آید من کمی داد و بیداد کردم و از حواس پرتی او شکایت کردم و او با لبخند می گفت: “خوب مرا ببخش. من الان چه کار باید بکنم. آیا خودم را داخل حوض بیندازم.” می خواست از دلم درآورد. بعضی وقت ها آرامشش مرا به سر حد جنون می رساند.
مثلا می گفتم خانه خریده ایم و باید سر ماه قسطش را بدهیم اصلا حواسش به این چیزها نبود. من چک داده بودم. او البته با خرید خانه قسطی چندان موافق نبود و می گفت من زندگی ام را پیش فروش نمی کنم. بی اعتنایی عرفا را به زندگی داشت و به قول خودش « از سقف، نظم و تکرار» بیزار بود. مثل یک چریک زندگی می کرد، همیشه در حرکت، حرفه ای و دربست در اختیار یک پروژه و احتمالاً از همین رو عمری کوتاه.
اگر طبق نظر او پیش می رفتید احتمالا نمی توانستید صاحب خانه شوید …
همین طور است. (با خنده) اصلا صاحب هیچی نمی شدیم.
آیا دکتر خصلت هایی داشت که مورد تایید شما نباشد؟
(با خنده) بله، خب مثلا همین سیگار کشیدن و امثال این ها بود. خونسردی اش در قبال مسئولیت های خانواده بود. او ذاتا برای خود و خانواده اش هیچ چیز نمی خواست. مقدار پول کمی هم که داشتیم به دیگران می داد. توجهش به مبارزه بیش از حد بود. من در حال زایمان بودم در فرانسه و از علی خبری نبود. می دانستم با بچه های مبارز است. بالاخره از طریق دوستان پیدایش کردیم تا بتوانیم به بیمارستان برویم.
آیا دکتر شوخی هایی داشت که موجب خنداندن شما شود؟ ممکن است چند نمونه برای ما ذکر کنید؟
طنز شریعتی بسیار قوی بود . یک سنت خانوادگی و شاید هم مردمان روستاهای خراسان باشد. از همان دوران دانشجویی همین خصلت یکی از دلایل محبوبیتش بود. یکی از رجال معروف آن زمان را با خاله اش مقایسه می کرد می گفت: فلانی خیلی شبیه خاله من است، فقط فرقشان در یک سبیل است. می گفتیم او که سبیل ندارد. جوابش این بود که خوب خاله من دارد.
موهای سرش ریخته بود و موی کمی در اطراف سرش بود. در خانواده وقتی می گفتند موهای سوسن به کی رفته به شوخی می گفت به موهای فرفری پدرش رفته است. یادم می آید وقتی سخنرانی داشت و می خواست برای رفتن آماده شود، با عجله دوشی می گرفت و می گفت پوران فیت من کجاست. فیت اسپری ای بود که آن وقت ها به موهایشان می زدند و به مو حالت می داد. در زمان تدریس در دانشگاه مشهد معروف بود که بر خلاف دیگر اساتید خیلی با دانشجویان می جوشد و نزدیک است .
یکی از اساتید به او تذکر می دهد که آقای دکتر بهتر نیست کمی رعایت کنید و اینقدر با دانشجویان نزدیک نشوید. باید مواطب شأن استادی بود. جواب شریعتی این بود: «مگر شأن آدم ، وضو است که با یک بی احتیاطی باطل شود». به دلیل خونسردی هایش عصبانی که می شدم، می گفت ببخشید خوب، می خواهی بروم خودم را بیندازم داخل حوض. معروف بود که زیاد سیگار می کشد. دوستی از او پرسید: علی آقا شنیدم سیگار را ترک کردی. جوابش این بود که:«نخیر، کبریت را ترک کرده ام«. ادیب بود و بازی های کلامی را دوست داشت.
کارها و مشغله های یک روز عادی دکتر را که البته فکر می کنیم کم بوده است، برایمان تعریف می کنید؟
علی شریعتی معمولا صبح نداشت. برای این که شب تا صبح بیدار بود و صبح ها می خوابید. می گفت آرامش و تمرکزی که در شب هست بسیار باارزش است. الان فرزندان من هم همین طورند. در ایامی که در دانشگاه تدریس می کرد خود این بیدار خوابیها نظم کاری اش را تحت شعاع قرار می داد. اغلب دیر می رسید و مدیریت دانشگاه را شاکی می کرد. کلاسهایش را همانطور که دیر شروع می شد، دیر هم تمام می کرد و مانع از شروع کلاس بعدی می شد. صبحانه را هم به زور می خورد. دانشگاه که می خواست برود- و اکثراً با تاخیر- من سوئیچ ماشین را برمی داشتم و می گفتم تا لقمه ای نخوری نمی گذارم بروی. ناهار هم نمی خورد. در جایی از کتاب گفتگوهای تنهایی دارد که زنم همیشه نگران خوراک من است.
بعضی اوقات می گفتم زود باش باید مرا هم به مدرسه برسانی. می گفت خوب است خودت رانندگی بلدی. ماشین باید گرم شود. ماشینمان یک مسکوویچ روسی بود که نه ترمزش درست می گرفت نه کلاجش درست کار می کرد. از آن ماشین هم خاطرات زیادی دارم. در ایام بیکاری پس از زندان، روزها را به مطالعه و گهگاه نگاه کردن به تلویزیون و دیدارهایی پراکنده می گذراند و شبها را به نوشتن. اگر تلویزیون روشن بود کمی نگاه می کرد و با ناراحتی می گفت این برنامه ها چه فایده ای برای مردم دارد. یادم می آید وقتی کتاب فارسی اول دبستان را که با جمله بابا نان داد شروع می شود، می دید می گفت ببین همه چیز را با مادیات شروع می کنند. در این ایام خانه نشینی – در دو سال آخر- پیش می آمد که آخرین فرزندمان مونا را نگهدارد. وقتی از او می پرسیدند چه می کنی، می گفت بیبی- سیتر شده ام.(نگهداری بچه) به طور کلی روزمره گی نداشت، چرا که در عمر کوتاه زندگی او، هیچ نظم ممتدی وجود نداشت و هر روز با ریتم جدیدی روبرو بود.
رانندگی دکتر چطور بود؟
خیلی تند می رفت. عاشق سرعت بود. از رانندگی در تاریکی لذت می برد. یکی از فانتزی هایش این بود که مدت چند دقیقه، با چشمان بسته در تاریکی براند. و این همه بدون تصدیق. تصدیقش مال این آخری ها بود.
برنامه های روزانه دکتر را می گفتید …
ساعت 3 یا 4 که به خانه می آمد دیگر چیزی نمی خورد. اصولا در قید و بند ناهار و شام و وقت دقیق خوراک و این طور چیزها نبود. نان و ماست روستا را دوست داشت و میوه هم مفصل می خورد. او فقط جایی را لازم داشت که بنشیند و کاغذهایش را پخش کند و شروع به نوشتن کند. به ندرت از میز کار استفاده می کرد. تن به قواعد معمول میهمانی و خانواده نمی داد. مهمان هم که به خانه ما می آمد دکتر به خانه خواهرش یا کسی دیگر می رفت تا کارهایش را انجام بدهد و پذیرایی از میهمان می ماند برای من. (با خنده) به علی می گفتم تو خودت استثمارگر هستی از من بهره کشی می کنی.
دکتر شریعتی در آن زمان خوی و خصلت پاک روستایی داشت. شما هم آیا همین طور بودید یعنی از روستا برخاسته بودید یا نه؟
نه (با خنده) من کاملا شهری بودم. ما مشهدی بودیم. پدرم تاجر بود و دو همسر داشت. سید رضوی بود و از خدام آستان قدس رضوی . اما مدرنیته رضاشاهی را پذیرفته بود و از همین رو مناسبات خانوادگی خیلی سنتی نبود. بلحاظ مادی هم ، طبیعتاً وضع زندگی تاجر با خانواده ای فرهنگی و روستایی از رفاه بیشتری برخوردار بود.
به رغم همه دردها و دشواری ها و اضطراب ها و خشم ها و حسرت ها و طغیان های دکتر، از انجام چه کاری لذت می برد و احساس خشوع می کرد؟
مطالعه و نوشتن زندگی علی بود. نوشتن بزرگترین لذت زندگی اش بود. وقتی مطلبی را به اتمام می رساند می دیدی که سرشار از لذت می شود و احساس رضایت می کند. خودش می گفت مثل درد زایمان و نیز لذت متولد کردن. با این همه از انجام کارهای خیر هم لذت می برد. کمک به هم ولایتی هایش، مردمان روستا برایش یک اصل بود. تا همین لحظات آخر حیات، برایش مهم بود که با دستان پر به روستا برود. از خرید کفش برای کودکان تا خرید عروسک برای دختر بچه ها و تامین مالی دانش آموزان با استعداد برای ادامه تحصیل و…جزو دغدغه های اصلی اش بود. مقصود اینکه سیر در عالم اندیشه و زندگی درونی غنی باعث نمی شد به آدم های در دسترس بی اعتنا باشد.
می دانیم که دکتر زندگی پرماجرایی داشته است. از مطالعه آثار او دانسته می شود دنیای درونش نیز پرماجرا بوده است. آیا مواقعی هم بود که دکتر آرام و بی سر و صدا باشد؟ اگر بلی، در چه مواقعی این طور بود؟ آیا می توانید حالات روحی او را در مواقع مذکور برایمان تصویر کنید؟
دکتر علی رغم دنیای پر تلاطم درونی، رفتار آرامی داشت. دستخوش عصبانیت های غیر قابل کنترل نمی شد. خشمش را در کلماتش می ریخت و بر روی کاغذ، نه در رفتارش. حتی در برابر دشنام هایی که به او می دادند بسیار خونسرد بود. ناراحتی هایش را نشان نمی داد. طنز تنها ابزاری بود که او را خالی می کرد. در سخت ترین شرایط که انسان عصبانی می شود او خوددار بود و همیشه جانب ادب را نگاه می داشت. بالاترین کلمه بدی که احیانا به کار می برد “بی شرف” بود.
آیا جنبه های آزاردهنده ای مانند شکنجه، تعقیب، عدم درک درست افکار، خیانت دوستان، بی وفایی یاران و از این قبیل، به شما و فرزندانتان هم منتقل می شد؟ به چه شکل؟
به طور عادی به ما و اعضای خانواده اش منتقل می شد. مثلا وقتی کتاب اسلام ،مارکسیسم و مکتب های مغرب زمین را ساواک در روزنامه کیهان منتشر کرد، بسیار عصبانی شد. این کتاب بعد از چاپ، قبل از این که به دست دکتر برسد به دست ساواک رسیده بود. روزی به من گفت مرا که به زندان می بردند چشمانم بسته بود. در حالی که ماموری دستم را گرفته بود، ظاهرا در راهرویی راه می رفتیم که پایم با چیزی برخورد کرد. ماموری که همراهم بود گفت این ها کتاب های خودت هستند که به دلیل نوشتنشان قرار است زندانی شوی. ساواک کل نسخه های آن کتاب را توقیف کرده بود. بله، رنج های زندان را برای ما تعریف می کرد. بدفهمی ها و بی مهری ها هم او را آزار می داد. اگرچه می گفت که در این راه توقع همدلی ندارد با این همه می دیدم که از تنهایی رنج می برد. خودش نوشته است که : «اگر تنها ترین تنهاها شوم، باز خدا هست. او جانشین همه نداشتنها است».
شریعتی برای ما طبق گفته خودش “قلب تاریخ است.” یعنی شهید است. اما درباره نحوه درگذشتش روایت های مختلفی مانند سکته قلبی مطرح است. نظر شما در این باره به طور دقیق چیست؟
در این باره توضیح دادم. فشارهای زیادی بر روح لطیف دکتر شریعتی وارد می شد. شریعتی ایران را به قصد بلژیک ترک کرد برای اینکه حساسیت کمتری ایجاد کند. از همان راه عازم انگلستان شده بود و در شهر ساتامپتون در نزد پسر دایی من منتظر آمدن ما مانده بود که این اتفاق افتاد. در 28 خرداد، روزی که من به همراه فرزندانم عازم انگلستان بودیم، مانع از خروج من و فرزند کوچکم مونا شدند و دخترانم سوسن و سارا رفتند. شریعتی به نام علی مزینانی از ایران خارج شده بود ، حال آنکه به نام علی شریعتی ممنوع الخروج بود.
این مسئله را نیروهای امنیتی بیست روز پس از خروج شریعتی متوجه شده بودند و در اسناد ساواک که چند سالی است به چاپ رسیده است، معلوم می شود که از بیست خرداد برایشان روشن شده است که او خارج شده. یعنی ده روز قبل از خروج ما. ممنوع الخروج شدن من هم به همین تاریخ مربوط می شود. می توان تصور کرد که بچه ها تحت تعقیب بوده باشند. در انگلستان، دکتر به همراه یکی از دوستان به دنبال بچه ها به فرودگاه می رود که بهتر بود نمی رفت . بعد از فرودگاه ، بچه ها و پدرشان چند ساعتی در منزل پسر دایی من می مانند و بعد از آن در خانه ای که همان روز اجاره می کنند مستقر می شوند. بعد از اینکه بعد از ظهر را به گپ و گفت می گذرانند شریعتی برای استراحت به یکی از اتاقها می رود و دختران همراه دختر دایی من که شب را همراه با بچه ها می ماند مشغول صحبت می شوند. ساعت 11 یا 12 شب دکتر از دخترش چای درخواست می کند. چای به او می دهند و می روند و می خوابند.
صبح که دختردایی من در اتاق را می زند تا قبل از رفتن به کار با دکتر خداحافظی کند، او را در آستانه در افتاده می بیند، بینی اش سیاه شده بوده است، چیزی مانند خفگی … پنجره اتاق هم باز بوده است. بلافاصله به برادرش اطلاع می دهد. در این مدت به دختران که در طبقه بالا بوده اند اطلاع می دهند. آنها هم پایین نمی آیند. آمبولانس و پلیس سر می رسند و می برند. پزشکی قانونی ، علت مرگ را انسداد شراین خون تشخیص می دهد. با انتشار خبر، در همان روز احسان که در آن زمان آمریکا بود، خود را به انگلستان می رساند و دو وکیل می گیرد تا مانع از انتقال جنازه به ایران شود. انسداد شراین خون و یا همان سکته علت مرگ بیان می شود اما کالبد شکافی ای انجام نمی شود. گفته شده بوده است این کار پروسه ای است طولانی و فشار ساواک برای انتقال جنازه هم به اورژانس کار افزوده بوده است باید هر چه سریعتر تصمیم گرفته می شد.
ممکن است از نخستین احساسی که بعد از شنیدن خبر شهادت دکتر داشتید برای ما بگویید؟
من اصلا باورم نمی شد. هیچ کس باور نمی کرد. پسر دایی من به برادرم در تهران زنگ می زند و خبر را می دهد. آنها هم به دنبال من آمدند و بعد از اینکه به خانه آنها رسیدم و فغان خانم های خانه را شنیدم ماجرا را فهمیدم. شوکه شده بودم. من هیچ وقت در عمرم سیگار نکشیده ام. یکی از دوستان در همان روز سیگاری به من داد و گفت پُکی بزن کمی آرام می شوی. این کار را کردم حالم بدتر شد. تحت فشار شدیدی بودم. ساواک مراقبمان بود. پاسپورتم را گرفته بودند. خبر هنوز جایی پخش نشده بود و ساواک می دانست. در تماسی تلفنی به من گفتند که شاه گفته است اجازه بدهید جنازه را به ایران بیاورند تا مراسم باشکوهی داشته باشیم. فردای همان روز در روزنامه های دولتی هم خبر مرگ شریعتی را تحت عنوان، متفکر مسلمان و…که به قصد معالجه به انگلستان سفر کرده بود، در گذشت، چاپ کرده بودند.
دوستان دکتر و ما معتقد بودیم بهتر است جنازه به ایران نیاید تا دولت شاه بهره برداری نکند. در تماس هایی که با من داشتند گفتم پاسپورتم را بدهید. قبول کردند و من هم به انگلستان رفتم. در آنجا تصمیم گرفتیم که او را در جوار مقبره حضرت زینب در دمشق به شکل موقت به خاک بسپاریم. دخالت های امام موسی صدر این کار را ممکن گردانید. تصمیم این بود که در آینده مزار دکتر شریعتی را به ایران منتقل کنیم که این موضوع هم دیگر منتفی شد.
آیا در سالگرد شهادت دکتر برنامه های مختلفی برگزار می شود؟ اجازه بدهید در همین ارتباط به طور عام تری بپرسیم که آیا فکر می کنید در ایران ارزش و اهمیتی که باید به شریعتی داده می شد داده شده است؟ ممکن است نظر ایرانیان درباره دکتر شریعتی را برای ما ارزیابی کنید؟
شریعتی خودش می نویسد: « نویسنده را جز خواننده اش هیچ قدرتی نمی تواند ساکت کند». شریعتی طی این چهل سال همچنان پر خواننده بوده است . تیراژ کتابهای او این موضوع را اثبات می کند. خوانندگان او از همان آغاز بیشتر جوانان بوده اند و این نشان می دهد که علی رغم این که جوانان دهه پنجاه –شصت با جوانان امروزی ایران تفاوتهای رفتاری و اخلاقی و فکری بسیاری دارند اما همچنان با متفکری که سالها است از میان رفته ارتباط خوبی توانسته اند برقرار کنند. بسیاری از جملات شریعتی، به شکل اس ام اس دست به دست می چرخد.
مراسم های زیادی برای شریعتی طی این سالها برگزار شده است. البته برگزاری این مراسم ها بستگی به شرایط سیاسی و سیاست های وقت دستخوش قبض و بسط بوده است. در دهه شصت، برای برگزاری مراسم سخت گیری های بیشتری می شد. در اواسط دهه هفتاد تا اواخر هشتاد مراسم، سمینارها و نشست های زیادی حول و حوش اندیشه شریعتی برگزار می شد. چند سالی است با مشکل برخورد کرده است. آنچه که مسلم است، شریعتی هنوز برای جامعه ایران بحث انگیز است، او هنوز بدل به یک خاطره نشده است.
اگر امکان دارد درباره روابط دکتر شریعتی با امام خمینی و مرتضی مطهری برایمان بگویید. اگر خاطراتی دراین باره دارید ممکن است خواهش کنیم بیان بفرمایید؟
ببینید حقیقت این است که در سال 1342-1341 که آن اتفاقات برای آیت الله خمینی افتاد و تبعید شد ما در پاریس بودیم. سال 1357 هم که ایشان به ایران آمدند علی شریعتی از دنیا رفته بود. در فاصله زمانی بین این دو تاریخ برخی اشخاص احیانا نجف نزد امام می رفته اند و در باره شریعتی با ایشان صحبت می کرده اند، رد و بدل پیامی و… من از این پیام ها اطلاعی ندارم. این ها پشت پرده های سیاسی است که من خبرندارم. ولی آن چه منتشر شده نامه ای است از ایشان که به دنبال مرگ شریعتی و در پاسخ به نامه ای که دانشجویان خارج کشور در مورد مرگ شریعتی نوشته بودند، پخش شد و در آن آیت الله خمینی از فقد شریعتی سخن می گوید و واکنش نشان می دهند. در اولین سال پس از انقلاب هم استاد شریعتی در قم به نزد ایشان می رود و از ایشان می خواهد که موضع گیری رسمی تری نسبت به شریعتی اتخاذ کنند به این امید که حملات بخشی از چهره های روحانی به او خنثی شود.
در ارتباط با آقای مطهری هم من همه مسائل را در کتابم نوشته ام. ارتباط این دو، چند دوره را شامل می شود. ارتباطشان در آغاز فعالیتهای شریعتی در حسینیه در مجموع خیلی خوب بود. آیت الله مطهری در سال 47 شریعتی را دعوت به همکاری با حسینیه ارشاد می کند. اما به طور کلی از سال 50 به بعد، اختلاف نظرات باعث می شود که آیت الله مطهری حسینیه ارشاد را ترک کند. انتقادات هم به یک سری تحلیل ها و تفسیر هایی شریعتی بر می گردد. آیت الله مطهری اعتقاد داشت که پایه های فلسفی اسلامی شریعتی استحکام ندارد و به طور کلی، نگاه شریعتی را به روحانیت و نقد او را به تفسیر انحصاری روحانیت نمی پسندید.
در مجموع معتقد بود روشنفکران دینی باید تحت کنترل روحانیت باشند. شریعتی نیز بر عکس معتقد بود که تفسیر نوین دینی باید از انحصار یک طبقه در آید. با این همه شریعتی هیچ گاه این نقدها را به ایشان علنی مطرح نکرد و هیچ توهینی را روا ندانست. حتی بعد از اینکه آیت الله مطهری حسینیه را ترک کرد و به دنبال آن حسینیه ارشاد به نوعی توسط برخی بایکوت شد. علی شریعتی البته از نظر علمی برای خود سطح بالایی قائل بود، به کسی توهین نمی کرد و خود را درگیر مسائلی از این دست نمی کرد. چرا که معتقد بود موجب سوء استفاده نظام سیاسی خواهد شد..
شریعتی به عنوان یک پدر چه تاثیراتی بر فرزندانش گذاشت؟ فکر می کنید فرزندانتان در چه چیزی بیشتر مدیون پدرشان هستند و یا در چه مواردی بیشتر تحت تاثیر او بوده اند؟
این ها را بهتر است از خود فرزندانم بپرسید. من نمی توانم از قول آن ها چیزی بگویم.
فکر می کنید فرزندانتان تا چه حد همانی شده اند که پدرشان می خواست؟
فرزندان من الان از نظر فکری و اجتماعی در جامعه جایگاهی دارند و افراد شناخته شده ای هستند. رفتار و گفتار آن ها نشان می دهد که تحت تاثیر اندیشه های پدرشان هستند.
ممکن است روابط فرزندانتان و پدرشان را با روابط دکتر و پدرش برای ما مقایسه کنید؟
رابطه فرزندانم با پدرشان صمیمیت همراه با احترام بود. آنها زمان زیادی را با هم نگذراندند. هنگام مرگ شریعتی دختر کوچکم، 5 ساله بود و بعد به ترتیب، پانزده و شانزده و هجده ساله. در سالهای قبل از مرگ شریعتی هم، به دلایلی چون زندان و یا اقامت در تهران ، بین آنها فاصله می افتد. اما حضور شریعتی به عنوان پدر، اگرچه نادر بود اما کیفیتاً تاثیرگذار بود و ذی نفوذ. از بحث و نظر تا وادار کردن آنها به نوشتن … همه اثرات خودش را برای شکل دادن به آینده آنها می گذاشت. رابطه علی با پدرش ، طبیعتاً طولانی تر بوده است و در نتیجه بیشتر می شود درباره اش صحبت کرد. مناسبات طبیعتاً سنتی تر بوده است ، متعلق به دوره دیگری است . احترام متقابل بسیار زیاد با حفظ حریم همدیگر. استاد محمد تقی شریعتی با تنها فرزند ذکورش بسیار با احترام برخورد می کرد و متقابلاٌ علی، پیش پای ایشان می ایستاد، با وجودی که سیگاری بود بدون اجازه ایشان سیگار روشن نمی کرد و…
در بسیاری اوقات استاد از او نظر می خواست و علی هیچ گاه به خود اجازه نمی داد که خلاف ایشان حرفی بزند. حتی اگر تصمیماتی می گرفت و یا حرفهایی که کمی جسورانه تلقی می شد (برای ذهن سنتی) هیچ گاه به خود اجازه نمی داد که این حرفها رو در رو مطرح شود. عشق عجیبی به یکدیگر داشتند، علی رغم تفاوت شخصیت. ببینید من در هنگام آشنایی با شریعتی در ایام دانشگاه، بی حجاب بودم؛ وقتی علی می خواست با من ازدواج کند پدرش کاملا مخالف بود. خوب او روحانی بود البته لباس روحانیت بر تن نمی کرد…
خانواده سنتی شریعتی واقعا چگونه با این وصلت موافقت کردند؟
(با خنده) بسیار سخت. ولی به دلیل همان احترامی که به انتخاب پسرشان می گذاشتند مخالفت جدی نکردند. بعدها همین موقعیت موضوع طنز و شوخی در خانواده بود. من متولد سال 1313 هستم، یعنی زمان تصویب قانون «کشف حجاب» توسط رضا شاه. بودند برخی طبقات اجتماعی که با این قانون کنار آمدند، بخشی از بازاری ها و… پدر من هم با این موضوع کنار آمده بود و بسیاری از هم نسلی های من- به خصوص اقشار تحصیلکرده- بی حجاب بودند و البته در بسیاری اوقات متدین.
واقعا چگونه ممکن است دکتر شریعتی با آن پشتوانه خانوادگی با یک دختر بی حجاب ازدواج کند؟ نکند عاشق شده بود؟
ببینید ما همکلاس بودیم. البته من با نارضایتی و گریه شروع به تحصیل در دانشکده ادبیات مشهد کردم. در تهران در رشته زبان های خارجی قبول شده بودم ولی خانواده ام این طور صلاح دیدند که در مشهد درس بخوانم و در مشهد هم با علی شریعتی همکلاس و آشنا شدم. بله خانواده علی خانواده سنتی ای بودند. اما علی فرد روشنی بود. درس خواندن و بامطالعه بودن برایش خیلی اهمیت داشت. ظلم بر زنان را هم دیده بود و برای احقاق حقوق آن ها فکر می کرد. خوشبختانه وصلت ما در خانواده هایمان هیچ مشکلی ایجاد نکرد چون رفتار علی بسیار سنجیده بود. من با خانواده علی بسیار صمیمی بودم. خواهران شریعتی می گفتند عکس تو را لای صفحات کتابی گذاشته بود و می گفت من یا با این دختر باید ازدواج کنم یا با هیچ کس ازدواج نخواهم کرد. علی آدم مصمم و استواری بود.
آن عکس را از کجا آورده بود؟
(با خنده) نمی دانم از کجا آورده بود. او در عقیده اش خیلی محکم بود. به من علاقه داشت و آخرش هم با من ازدواج کرد. و جالب است که همیشه هم احترام پدرش را نگه می داشت. هیچ گاه به والدینش بی احترامی و توهین نکرد.
فکر می کنید بزرگترین میراث دکتر شریعتی برای خانواده اش چه بوده است؟
خودش می گوید، میراث من:«کتاب، فقر و آزادگی» است. و وفاداری یه اینها البته زندگی روزمره را سخت می کند. ما سختی های زیادی داشته ایم. زمانی خانه ما کاملا زیر نظر ساواک بود. رفت و آمدهایمان کنترل می شد. از منزل روبرو مواظبمان بودند. شریعتی را در سن چهل سالگی بازنشسته کردند، سال 1352 من چهار فرزند داشتم و همسرم در زندان بود. وضع مادی سختی داشتیم. ولی با این حال به فکر آینده بچه ها بودم. با این همه صفات ویژه علی ، این همه کاستی ها را جبران می کرد.
حتما دکتر شریعتی طرح های نیمه تمامی داشته است. در این زمینه برایمان توضیح می دهید؟
در جلد اول “طرحی از یک زندگی” نوشته ام که شریعتی کارهای نیمه تمامش را به برخی از شاگردانش سپرده بود که به اتمام برسانند. اما این طور نشد و ما خودمان به عنوان خانواده شریعتی این کار را کردیم و آن ها را به صورت مجموعه آثار به چاپ رساندیم. همه آثار شریعتی چاپ شده جز دفتر شعرهایش که گفته بود آن ها را بسوزانید و من نسوزاندم. بنابراین شعرهایی دارد که هنوز منتشر نشده و نامه هایی که در طول یک سال از اروپا برای من فرستاده بود.
چند نامه است؟
کم نیست. یک کتاب می شود.
قرار است آن ها را منتشر کنید؟
همه دوست دارند این نامه ها چاپ شوند. سوسن در حال تنظیم آن هاست. البته همه مطالب این نامه ها مطالب عاشقانه نیست. در آن ها به مسایل سیاسی و اجتماعی هم می پردازد. همه می گویند تا وقتی خودت هستی خوب است آن ها را چاپ کنی. خوب مسایل عاطفی هم در این نامه ها هست، ابراز محبتهایی، تا زندگی سخت را قابل تحمل سازد.
بی تردید هر کتاب دکتر ارزش خاص خود را دارد. به ما بفرمایید دکتر کدامیک از آثارش را بیشتر از همه دوست داشت؟
کویر را بیشتر از همه دوست داشت. زمان حروفچینی اش هم خودش می رفت چاپخانه. هزینه اش را هم خودمان دادیم.
برای خود شما کدام یک از آثار او موقعیت ویژه ای دارد؟
من هر کتاب او را که می خوانم لذت خاصی می برم. مخصوصا نیایش را که از نوار گوش می کنم تاثیر زیادی بر روحم می گذارد. دعاهایی که آن جا دارد عجیب است. خود دکتر شریعتی هم این کتاب را خیلی دوست داشت. یادم می آید نیمه شبی مرا بیدار کرد که پاشو ببین چه نوشته ام. نیایش واقعا عمیق و زیباست . آری اینچنین بود برادر یا استحمار و امثال این ها همه جالب و اثرگذارند.
دکتر در آثار خود به تحلیل تفصیلی نظرات و آثار بسیاری از متفکران، روشنفکران، فیلسوفان، دانشمندان، ادیبان و هنرمندان شرق و غرب می پردازد. شریعتی با زندگی پرماجرا و پرمشغله ای که داشت چگونه توانسته بود تا این حد معلومات تئوریک کسب کند؟ حکمت این مطلب چیست؟ برایمان از روش های مطالعاتی و نوشتاری دکتر بگویید؟
دکتر، از کودکی در خانواده ای فرهنگی بزرگ شده بود. به گفته خودش کتاپخانه پدرش و کتابهایش دوستان او بودند از همان سنین پایین. تفریح نوجوانی آن سالها، مطالعه بوده است. این عادت را هیچ گاه رها نکرد. فراوان مطالعه می کرد حتی وقت خواب هم کتاب را بر زمین نمی گذاشت. دقیق بود و مطالب را با دقت می شنید. آن قدر غرق مطالعه می شد که من خیاط را به خانه می آوردم و لباسش را اندازه می گرفت یا پرو می کرد. اصلا وقتش را صرف چیزهایی مانند خیاطی و سلمانی و این قبیل چیزها نمی کرد. من حتی سلمانی را هم برای او به خانه می آوردم.
آیا ممکن است نام چند نفر از کسانی را که در داخل یا خارج به سالم ترین شکل اندیشه های شریعتی را تجزیه تحلیل و تفسیر و ارزیابی می کنند بفرمایید؟ یا همان طور که در گفتگوهای تنهایی می گوید هیچ کس در میان امت قادر به درک الهامات او نیست؟
بله هم در داخل ایران و هم در خارج اندیشمندانی هستند که افکار شریعتی را به خوبی مورد تجزیه و تحلیل قرار داده اند اما از آن جا که آن ها اغلب شناخته شده اند شاید دوست نداشته باشند نامشان در این جا ذکر شود.
آیا شما فکر می کنید درباره اندیشه ها و نظریات دکتر شریعتی به اندازه کافی بحث شده است؟ و اصولا فکر می کنید دیدگاه های او به درستی فهمیده شده است؟
نه فکر نمی کنم. به نظرم هنوز باید درباره افکار و اندیشه های شریعتی کار کرد، تحقیق و پژوهش کرد. نظر من این است که هنوز عمق دیدگاه های شریعتی دانسته نشده است. در طی این سی سال، هر بار بخشی از آثار او واکاوی شده است و مورد تحیل واقع شده. هر دوره بر حسب نیاز زمانه ، نکته های جدیدی در آثار او مورد توجه قرار گرفته و این نشان می دهد که درک بسیاری از حرفهای او به زمان نیاز دارد.
دکتر شریعتی برای جوان امروز چه پیامی دارد؟
فشرده پیام دکتر شریعتی برای جوان امروز همان است که در آن روز برای احسان نوشت: “پسرم اگر می خواهی اسیر هیچ دیکتاتوری نشوی بخوان و بخوان و بخوان و بخوان.”
آیا در حد مقدور از ترجمه آثار دکتر به زبان های دیگر مطلع می شوید؟ فکر می کنید ترجمه آثار او به زبان های دیگر دارای چه جوانب مثبت یا منفی ای می باشد؟
به طور کلی مطلع می شوم اما چون گروه متمرکز و منسجمی نداریم نمی دانم ترجمه ها تا چه حد قابل اعتمادند. در این شکی نیست که ترجمه کنندگان آثار شریعتی از روی علاقه به او، دست به چنین کاری زده اند اما متاسفانه درباره ایراد و اشکال ها نمی توانم اظهار نظری کنم. جوانب مثبتش غیر قابل انکار است. ترجمه آثار شریعتی به زبان ترکی، به حوزه بالکان نفوذ کرده و الان شنیده ام که در کوزوو، از پر فروش ها است . ترجمه آثار شریعتی به زبان عربی نیز گسترش فراوانی پیدا کرده و به بسیاری از کشورهای عربی از لبنان و مصر …رفته است. به طریق همین ترجمه های عربی، باب ترجمه به زبان فرانسه نیز گشوده شده که تا کنون به 5 جلد رسیده است . اینها نشان می دهد که اندیشه های او دارد ابعاد فرا ملیتی پیدا می کند. برخی از آثار او به زبان مالی نیز ترجمه شده و در کشورهای مالزی، اندونزی و سنگاپور هم به حوزه مطالعات اسلامی راه باز کرده.
آثار همسر شما در ترکیه از سوی ناشران مختلف و اغلب با ترجمه های نامطلوب منتشر شده است. در نهایت انتشارات فجر به عنوان تنها ناشر رسمی که حقوق انتشار کتاب ها را پرداخته است اقدام به چاپ مجموعه آثار نمود. در حال حاضر فقط همین ناشر است که کتاب های شریعتی را در ترکیه منتشر می کند. متاسفانه به رغم ترجمه های خوبی که هست برخی از کارها از استحکام لازم برخوردار نیست و گاه مشاهده می شود کتاب حتی بدون ویراستاری وارد بازار شده است. مورد دیگر گران بودن کتاب هاست که مطالعه آثار شریعتی را دشوار می کند. علاوه بر آن با وجود درخواست شما در پرهیز از دستکاری مطالب آثار همسرتان متاسفانه ناشر مذکور گاه دخل و تصرف هایی هرچند کم و ناچیز در کتاب ها اعمال می دارد. یعنی در حقیقت قسمی از مطالب دستخوش سانسور می شود. آیا شما از این مسایل مطلع هستید؟ نظرتان چیست؟
ما در تلاشیم تا گروهی تخصصی را برای کنترل کیفیت ترجمه های آثار شریعتی تشکیل دهیم. من در موضعی نیستم که قاطعانه به این ترجمه ها نمره بدهم. شکی نیست که همیشه مسئله وفاداری به متن یکی از مشکلات ترجمه هاست. البته دخل و تصرف، حذف و سانسور نابخشودنی است و هنوز گزارشی در این مورد به من نرسیده . اما باید کنترل بیشتری کرد. من با دوستانی که گفتید در ارتباط هستم و تذکراتی هم به آن ها داده ام. امیدوارم همه دست به دست هم بدهیم تا کتاب های شریعتی بهتر و بی غلط تر منتشر شود.
در پایان بفرمایید برای دوستداران دکتر شریعتی و خوانندگان آثارش، همچنین یاران و همدردان و پژوهشگران معتقد به راه او چه توصیه و نصیحت هایی دارید؟
من خودم را در حدی نمی بینم که دیگران را نصیحت کنم. خصوصا در سنی هستم که اطلاعاتم به روز نیست و در بسیاری موارد از جوان ها عقب تر هستم. تنها توصیه من این است که شریعتی را نباید تکه – تکه خواند. اندیشه های او یک مجموعه است و چند بُعدی و نمی شود آن را به یکی از ابعادش تقلیل داد. خود از مثلث عرفان- برابری و آزادی به عنوان سه شاخصه اصلی حرفهایش می گوید و نادیده گرفتن هر یک از این سه ضلع، تقلیل دادن او است. در هر حال من از همینجا، از همه دست اندرکاران ترجمه آثار شریعتی و نیز خوانندگانی که به شناخت آثار او توجه و اشتیاق نشان می دهند صمیمانه تشکر می کنم . به امید آنکه این آرزوها، محقق شود.