گفتند بهار
پشت هم گریه کنیم
بگذار که با شروع غم گریه کنیم
تا باورشان شود که ما یک نفریم
بگذار که تا به جای هم گریه کنیم
طبقه اول ـ اول شرقی/ مرحوم سید احمد حسینی/ نشر نیماژ
اگر تنهایی اجازه میداد و ترس از نوشتن همراهم نبود.
اگر ترس از نوشتن نبود هیچوقت تو را خصوصن آبی خطاب نمیکردم.
و اگر خصوصن آبی نبود به خاطر اینهمه تنهایی میمُردم.
حالا به افتخار تمام ترسهایم صدایت میزنم.
ای که از گوشهی چشمانت بهار آغاز میشود و زیبایی، کلمه را پیدا میکند و به شکوفایی میرسد.
به همین خاطر نه به خاطر خاطرهای، بلکه تنها به همین خاطر صدایت میزنم: خصوصن آبی!
من را بگیر در بغلت افتخار کن
با من به شیوهیی خود من انتحار کن
تنهاییام بزرگتر از فهم واژههاست
جایی کسی که نیست به من افتخار کن
شلیک کن به سمت خودتت...
سمت مرگ...
من...
شلیک میکنم به خودم
تو فرار کن
با خود ببر مرا به جهان نبودها
اینبار پایی زندگی من قمار کن
...
...
فقط
مخاطب اول به شخصه میداند
که شخص اول این شعرها
زنی آبیست
و یا مخاطب اول به شخصه
فهمیده
که در ادامهیی چشمت ترانهیی نابیست
و در ادمهیی اول به شخصه کافی بود
که هر چه از تو نوشتم
دلیل بیتابیست
و یا مخاطب اول
به شخصه حدس زده
که شعر حادثهیی اشتیاق بیخوابیست
و در ادامه
مخاطب به خانه خواهد رفت
و در ادمه مخاطب بهانه میگیرد
و در ادمه مخاطب دچار تردید است
و در ادامه
مخاطب به شخصه میمیرد
و در ادمه مخاطب که نمره خواهد داد
بدون شک تهِ این شعر مینویسد
20
اردیبهشت
بی تو برایم جهنم است
اردیجهنمی که همیشه پُر از غم است
اینجا
به اوج عشق و علاقه نمیرسی
اینجا حضور خاطرهها
گیج و مبهم است
میترسم از خودم
به خودم طعنه میزنم
ایـن طعنهها
بـرای رسیـدن به تو
کم است
هر لحظه
مثل صاعقه در من نشستهای
سیلی دست حادثههامان
چه محکم اسـت
کاری بـه جز شکستن وزن غزل نبود
وقتی کـه زخـم قافیهات
عین مرهم است
اردیبهشت
گفتی و گفتم:
نمیروم
آخر
بهشـت بی تو برایم
جهنم است