بیشک آنچه برای آدمی زیباست دوستیست. آن هم اگر به واسطهی هنر (که منظور اینجا شعر است) باشد. تلاش برای زیبا زیستن چه در آموزههای دینی و چه از بُعد انسانی تلاشیست که از یافتن دوست خوب به انسان آموخته میشود.
هیچگاه از روی ظاهر کسی دربارهی درونش قضاوت نکردهام و نخواهم کرد، بارها خویش را تنبیه کردم تا از باب زیبایی به جهان نظارهگر باشد. حال اگر زیبایی چرخش برگی باشد در ظرافت باد.
بیواسطه آنچه آدمی را به زیبایی میرساند توجه به این وجه از جهان هستیست. وجهی که به ظاهر کوچک مینماید اما درخششی به روح میبخشد تا در مسیرهای تاریک چون چراغ راه را از بی راه نمایان سازد.
یک/ ضمیر اول شخص مفرد غایب)
از من رسید تا به منات با زنی بزرگ
مثل صدایی ضجهیی یک بره با دو گرگ
از من گریخت رفت به سمت منی بزرگ
از من که در ادامهیی خود یک من زن است
از من که بیکسیم برایش مبرهن است
از من گذشت عاقبتاش با تنی بزرگ
از من گذشت این من فعلی خود منم
از من که بیادامهترین مرد یک زنم
از من گذشت با من بی من منی بزرگ
(از من رسید از همهیی من گذشته بود
از من که از تمام خودم بر نگشته بود
از من رسید رو به خودم گریه کرد و رفت
از من چگونه این من اول گذشته بود
از من گذشت، پشت سرم حرف میزند
از من که ظاهرن همهیی شعر را سرود)
از من کشید دست همان شب که من نبود
از من برید دل به خدا این زن حسود
از من که هیچوقت تو را نیستم کسی
از من که بعد خستگیام تازه میرسی
از من که سالها به کسی دل نبستهام
از من که از تمام زوایات خستهام
از من که با تمام خودم قهر کردهام
از من که قول داده به من برنگردهام
از من که هیچوقت مرا دوستم نداشت
از من که داغ بیکسی بر سینهام گذاشت
(از من چگونه اینهمه تنها بمانمات
باید دوباره از من اول بخوانم ات)
دو/ ضمیر اول شخص مفرد حاضر)
از من رسید هیچ منی نیست بین ما
باور بکن که جز تو زنی نیست بین ما
از من نوشت هیچ تنی نیست بین ما
از من گریخت رفت به یک من دچار شد
سوتی کشید و بعد شبیه قطار شد
سوتی کشید و منتظر دیدنم نماند
سوتی کشید و قبلتر از من سوار شد
سوتی کشید و رفت منی که به من رسید
سوتی کشید و خستگیاش را ادامه داد
سوتی کشید و روی سر من هوار شد
سوتی کشید و شعر به اندوه زن رسید
(من روی نیمکت به منات فکر میکنم...)