شـعـر دنـیـای بـهـتـری آورد...
شـعـر دنـیـای بـهـتـری آورد...
سارا
طهران
هزار و سیصد و هشتاد و هفت
سارا
جهان بی تو که
مفهومی ندارد
میترسم
این شعرم
همین جا کم بیارد
سارا
نمیدانی...
چه حالی بودم آن روز
وقتی نوشتی
ابر
تا
ب
ا
ر
ا
ن
ببارد
وقتی نوشتی
کوه
دستم تیشهای شد
تا داستانت را
به خطی خوش نگارد
سارا به شعرم
گفتهام:
در مصرع بعد
در چشمهایت
بذر آویشن بکارد
آن قدر
بی بی دوستت دارد
که حتی
نام تو را
روی عروسش میگذارد
انگار قلبم
در گسلهای تو
جا ماند
وقتی که
میخندی
دلم پس لرزه دارد
سارا
برایت
شعر
دَم کردم بفرما!
مرحوم سید احمد حسینی